شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم
خاطرات مردان بی ادعا 
قالب وبلاگ
نويسندگان
طراح قالب

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس، با خواندن این مطلب که برشی است از کتاب همپای صاعقه به خوبی در می‌یابید که خدا تنها خرمشهر را آزاد نکرد. بلکه سراسر جنگ تحمیلی اگر مشمول عنایت خدا نمی‌شد باید با امکانات موجود، خاک ایران با تجهیزات جنگی عراق که از چندین قدرت جهانی مورد حمایت بود،‌به توبره کشیده می‌شد.

 

شهید حسین قجه‌ای، فرمانده گردان سلمان

*نیروهای گردان سلمان با هدایت تحسین‌برانگیز حسین قجه‌ای، مانع پیشروی دشمن می‌شوند، اما ژنرال‌های سپاه سوم ارتش عراق دست‌بردار نیستند و با گسیل نیروهای تازه‌نفس و بسیج واحدهای زرهی، تدارک حمله گسترده دیگری را می‌بینند و با تمام توان، هجوم سراسری دیگری را آغاز می‌کنند. دشمن سعی دارد به هر طریق ممکن، مواضع نیروهای ایرانی را بازپس گرفته، آنها را از جاده آسفالت دور کند. فشار بیش از حد دشمن به نیروهای گردان سلمان، عرصه را بر نیروهای این گردان تنگ می‌کند؛ به طوری که فرماندهان تصمیم می‌گیرند آنها را یک گام عقب‌تر بیاورند؛ اما حسین، زیربار نمی‌رود و می‌گوید: ما اینجا می‌مانیم و مقاومت می‌کنیم و نمی‌گذاریم حلقه محاصره دشمن از این که هست، تنگ‌تر شود. در ساعات آغازین روز چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 1361 همت جهت متقاعد کردن قجه‌ای، به همراه تعدادی دیگر، حلقه محاصره دشمن را پشت سر می‌گذارند و به مواضع نیروهای گردان سلمان فارسی می‌رسند.

طاهر مؤذن از آن ماجرا این‌گونه روایت می‌کند:

همت رفت سر وقت حسین قجه‌ای. زیر آن آتش سنگین، رو به حسین داد زد: باید هر طور شده، ولو سینه‌خیز باید برگردی عقب!

حسین هم گفت: اصلا حاج‌آقا، شما بیخود اینجا آمدید. چرا جانشان را به خطر انداختید؟ ‌اگر کسی به عقب برگردد، آن شما هستید؛ نه من!

حاج همت این بار کمی نرم‌تر شد. دست گذاشت روی رگ خواب حسین و گفت: حسین جان، تو که ولایت امام را قبول داری، هرچه باشد، بنده روی اصل سلسله مراتب ولایی هم که شده، مسئول تو هستم و باید هر دستوری را که می‌دهم، اطاعت کنی؛ همان‌طور که حاج احمد هر دستوری را که به من بدهد، بابت ولایتی که بر من دارد، شرعا مکلفم انجامش بدهم.

حسین حرف حاجی را با گوش عقل شنید و با زبان دل جواب داد. با یک بغضی توی صدایش به همت گفت: حاج آقا، این درست است که شما به بنده ولایت دارید، فرمانده من هستید؛ ولی آخر مگر خود شما مرا مسئول بچه‌های این گردان نکردید؟ گردانی را که بچه‌های آن شهید و مجروح اینجا به خاک افتاده‌اند، چطور ول کنم و برگردم عقب؟ اینها بچه‌های من هستند، ‌رفیق‌های من هستند من در مقابل اینها مسئولم. می‌خواهم با همین بچه‌ها باشم یا من هم شهید می‌شوم، یا به یاری خدا آن قدر مقاومت می‌کنم تا با شکستن حلقه محاصره، همه جگرگوشه‌هایم را تا آخرین نفر به عقب بیاورم!

حاج همت باز خواست چیزی بگوید که حسین حرف او را قطع کرد و گفت: حاجی، بگذار حرف آخر را بزنم. من و این بچه‌ها دیشب هم قسم شدیم خودمان را به خرمشهر برسانیم. برای ما عقب‌نشینی هیچ مفهومی ندارد.

همت دیگر حرفی برای گفتن به حسین نداشت.

در پی عزیمت همت به خط، متوسلیان به قرارگاه بازگشت و کنترل عملیاتی نیروهای درگیر با دشمن را برعهده گرفت. او در قرارگاه تاکتیکی به شدت نگران وضعیت گردان‌های تحت امر محور محرم در ایستگاه گرمدشت بود؛ خصوصا این که وضعیت گردان سلمان از هر حیث وخیم گزارش شده بود.

در چنین اوضاع و احوالی، به دلیل این که علاوه بر توپخانه دشمن، هواپیماهای عراقی نیز بر فراز منطقه غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط نیروهای تیپ 27 محمد رسول‌‌الله(س) به پرواز در‌آمده بودند و افراد در حال تردد این تیپ را بی‌وقفه بمباران می‌کردند، وضعیت دشواری پیش آمده بود.

دشمن لحظه به لحظه بر شدت و سنگینی حجم پاتک‌های خود می‌افزود. تا آن ساعت، تمام نقل نبرد قرارگاه عملیاتی بصر، برمحور عملیاتی تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص) قرار گرفته بود و فشار خردکننده مسئولیت مدیریت و فرماندهی چنین نبرد سهمناکی، بر گرده متوسلیان، محمود شهبازی و همت سنگینی می‌کرد. در پس مراجعت همت و ارایه گزارش وضعیت فوق‌العاده وخیم گردان سلمان فارسی، متوسلیان به محمود شهبازی - فرمانده محور عملیات سلمان - دستور داد بلافاصله دو گردان جهت شکستن حلقه محاصره نیروهای گردان سلمان فارسی وارد عمل کند. شهبازی نیز این ماموریت را به اسماعیل قهرمانی و اکبر حاجی‌پور - فرماندهان گردان‌های انصار و عمار- محول کرد و خود نیز جهت هدایت این نیروها به سمت خط مقدم شتافت. تا آن لحظه، حسین قجه‌ای و معدود نیروهای قادر به رزم او توانسته بوند به مقاومت خویش در مقابل یورش های پی‌درپی دو تیپ زرهی و مکانیزه دشمن ادامه دهند.

علی‌ بور بور، معاون دوم گردان سلمان فارس، از وضعیت نیروهایش در آن روز می‌گوید:

این را بگویم که در جریان آن پاتک، فقط خدا بود که به ما کمک کرد. نیروهای عراقی حتی تا خاکریز اولی که ما پشت آن مستقر بودیم، جلو کشیده بودند. تا دم آن خاکریز آمده بودند. وضعیت طوری شده بود که آنها و بچه‌های ما، برای همدیگر نارنجک دستی پرت می‌کردند. اگر عراقی‌‌ها از وضعیت نابسامان بچه‌های ما در پشت خاکریز مطلع بودند می‌توانستند بیایند و کاملا تا پشت خاکریز را بگیرند و اگر پشت خاکریز را می‌گرفتند. آن وقت تا لب کارون، توی آن دشت صاف، کل بچه‌های تیپ ما را می‌دواندند و در چنین صورتی واقعا دیگر یک فاجعه به وجود می‌آمد. در آن درگیری، دشمن خیلی به بچه‌ها فشار می‌آرود؛ به طوری که دیگر گلوله کلاشینکف جوابگو نبود. بچه‌ها مدام با آرپی‌جی به سمت دشمن شلیک می‌کردند.

فرمانده گردان ما، برادر قجه‌ای می‌دانست که اگر دشمن بتواند گردان سلمان را عقب بزند و نیروهایش را به پشت خاکریز محل استقرار گردان ما بکشاند، قادر خواهد بود به سهولت از آنجا تا شمالی‌ترین نقطه خاکریز را که نیروهای دیگر گردان‌های تیپ ما در آنجا مستقر بودند، بگوید. در نتیجه، نیروهای ما مجبور می‌شدند به کدام طرف فرار کنند؟ به پشت ما، تا بروند سمت رود کارون!

در این صورت، اگر بچه‌های ما در آن دشت هفده کیلومتری حد فاصل جاده آسفالت تا ساحل رود کارون شروع به عقب‌نشینی می‌کردند، ارتش عراق به اتکای زرهی خودش می‌توانست بچه‌های ما را به راحتی تعقیب کند و تا لب رودخانه کارون جلو بیاید. به این ترتیب اگر تا قبل از شروع عملیات، عراقی‌ها تا هفت - هشت کیلومتری ساحل غربی کارون مستقر شده بودند، این بار دیگر می‌آمدند و درست در لب رودخانه مستقر می‌شدند تا دیگر نیروهای ما حتی قادر نباشند خودشان را از کارون به شرق رودخانه برسانند. از این رو، نیروهای گردان ما به تاسی از فرمانده‌شان که مردانه مقاومت می‌کرد و دشمن را عقب می‌راند، به مقاومت خودشان ادامه دادند و نگذاشتند دشمن به مواضع آنها نفوذ پیدا کند.

یکی از نیروهای حسین قجه‌ای فرجام آن مقاومت را این‌گونه بازگو می‌کند:

حاج همت، ناامید از اقناع قجه‌ای به عقب برگشت. حسین در حالی در خاکریز باقی ماند که فقط چند نفر نیروی قادر به رزم برای او باقی مانده بود و او که انگار مدت‌هاست دل از دنیا کنده، در اوج مصایب بر روی بچه‌های خط لبخند می‌زد.

جلو رفتم و به او گفتم: برادر قجه‌ای، سه روز تمام است که نخوابیده‌ای، لااقل کمی استراحت کن.

حسین از جا بلند شد و گفت: الان وقت استراحت نیست. اگر آن لامذهب‌ها از این خاکریز بگذرند، چه بسا تا خود اهواز هم کسی نتواند جلوی آنها را بگیرد.

حسین یک بار دیگر آرپی‌جی را مسلح کرد. از خاکریز بالا رفت. هنوز درست نشانه‌گیری نکرده بود که با اصابت گلوله تک تیرانداز عراقی از بالای خاکریز پرت شد. من که متوجه این موضوع بودم، به سرعت خودم را به حسین رساندم. دیدم هنوز گلوله آربی‌جی او سوار است و انگشتان بی‌جان حسین دور قبضه موشک‌انداز قفل شده‌اند.

گلوله دشمن درست به وسط سر حسین اصابت کرده و جمجمه‌ای را که حسین به خدا عاریتش داده بود،‌ خرد کرده و صورت زیبای او غرق خون بود.

پلک‌هایش بسته شدند. انگار چشم‌های حسین هم فهمیده بودند که فرمانده مقتدر گردان سلمان فارسی، بعد از شش شبانه‌روز بیداری ممتد و نبرد بی‌امان، حالا دیگر به آنها رخصت پلک بر هم نهادن را داده است. سرانجام نیروهای کمکی توانستند حلقه محاصره دشمن را بشکنند و خودشان را به ما برسانند.

علی بوربور، معاون گردان سلمان نیز از قجه‌ای خاطرات عجیبی دارد: ... والله من فقط می‌توانم برادر قجه‌ای را در یک کلمه معرفی و خلاصه کنم و آن این که او اسطوره مقاومت بود. این مرد در طی آن یک هفته‌ای که ما در خاکریز کنار جاده آسفالت اهواز- خرمشهر درگیر بودیم خدا شاهد است که یک شب هم نخوابید. هیچ کدام از بچه‌ها ندیده بودند او حتی یک وعده غذایش را بنشیند توی سنگر و بخورد. بعضی مواقع که بچه‌ها قوطی کمپوتی باز می‌کردند و به او می‌دادند همانطور که داشت برای سرکشی به نیروها به این طرف و آن طرف می‌رفت آن را توی راه می‌خورد. مدام در جلوی دشمن بود و آر‌پی‌جی می‌زد. آنقدر آرپی‌جی زد که خدا شاهد است گوش‌هایش کر شده بود و از آنها خون می‌چکید.

آن روز متوسلیان با حضور در خط مقدم و در دست گرفتن هدایت عملیات گردان‌های عمار و انصار توانسته بود حلقه محاصره دشمن را بشکند و خود را به مواضع گردان سلمان برساند اما انگشت‌شماری از نیروهایش باقی مانده بودند. زیرا آن آفتاب سوزان، اجساد بی‌جان شهدا و پیکرهای بی‌رمق مجروحان گردان سلمان دور تا دور جسد خونین حسین بر خاک مقتل افتاده بودند. پس از شهادت محسن وزوایی شهید شدن حسین دومین داغ بزرگی بود که در جریان حمله الی‌بیت‌المقدس بر دل دریایی احمد متوسلیان نشست.

علی میرکیانی حالت روحی متوسلیان را در آن گونه توصیف می‌کند:

با شهادت حسین خط تقریبا آرامش نسبی پیدا کرد و همزمان با آن حاج احمد به نزد ما آمد. وقتی قضیه شهادت حسین را برایش تعریف کردم حالت چهره‌اش تغییر کرد ولی سعی کرد ناراحتی‌اش را بروز ندهد اما ناراحتی او وقتی شدت پیدا کرد که به او گفتم حسین چقدر سختی کشید تا توانست خط را نگه دارد. به حاج احمد گفتم: حسین وقتی از رسیدن نیروهای کمکی ناامید شده بود گفت خدا کند یک تیری بیاید و به این سر ما بخورد تا آن عقبی ها بفهمند اینجا چه خبر است و نیروی کمکی بفرستند. این قضیه را که به حاج احمد گفتم دیدم به سختی آه کشید و بعد اشک توی چشم‌های خسته‌اش حلقه زد و بر گونه‌هایش لغزید...

در ساعت پانزده و سی دقیقه عصر چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت شدت درگیری دو طرف به اوج خود رسید. در غرب کارون زمین به لرزه درآمد. سپاه سوم ارتش عراق با اجرای یک رشته پاتک سنگین ریختن آتش پر حجم توپخانه و به میدان کشاندن انبوهی از نیروهای پیاده کماندویی و لشکرهای تانک خود برای درهم کوبیدن مواضع تیپ 27 محمد رسول‌الله تلاش سرسختانه‌ای به خرج داد.

در قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهان عالیرتبه سپاه و ارتش چندان نگران فرجام این رویارویی نابرابر بودند که در نهایت سید رحیم صفوی، حسن باقری و سرهنگ حسنی سعدی را جهت نظارت مستقیم بر وضعیت منطقه و تحولات روانه غرب رود کارون کردند. مقارن ساعت 4 بعد از ظهر تانک‌های عراقی روی جاده اهواز- خرمشهر آمدند. آنان از دو سویه زاویه، به طرف خط تیپ 27 آمده بودند تا خاکریز را قطع و کار نیروهای این تیپ را یکسره کنند.

احمد حمزه‌ای گواه عینی واقعه آن لحظات را این گونه بازگو کرده است:

عراقی ها با تانک‌هایشان روی جاده اهواز- خرمشهر آمدند آنها از دو طرف زاویه از چپ و راست به طرف خط تیپ 27 آمده بودند تا خاکریز را قطع کنند و کار ما را یکسره کند. اینجا بود که دیگر حاج احمد خودش تفنگ کلاشینکف به دست گرفت آمد و روی خاکریز ایستاده بود و در حالی که احدی جرات نمی‌کرد سرش را از خاکریز بالا بیاورد حاجی پشت سر هم رگبار گلوله را به سمت تانک‌های دشمن می‌فرستاد اصلا انگار نه انگار که حدود 140 دستگاه تانک دارند به طور همزمان خط ما را می‌کوبند و جلو می‌آیند خیلی مسلط و محکم ایستاده بود و بی‌پروا و یک روند شلیک می‌کرد و فقط موقعی درنگ می‌کرد که می‌خواست خشاب چهل‌تایی کلاشینکف را عوض کند. بچه‌ها بهت‌زده یک لحظه به آتش و حرکت تانک‌های دشمن خیره می‌شدند و لحظه‌ای بعد به احمد که ایستاده بر روی خاکریز، رگبار در پی رگبار به سمت تانک‌ها شلیک می‌کرد و فریاد می‌کشید برادرها امروز صف با شرف از بی‌شرف مشخص می شود باشرف‌هایش بیایند بالای خاکریز.

اکنون این غضب مقدس حیدر رزمندگان تیپ 27 محمد رسول‌الله بود که از دهانه تفنگش بر سر و روی انبوه رجاله‌های مهاجم سپاه خصم می‌بارید. تو گویی این مرد را نه از پوست و گوشت و استخوان که از یک پارچه عصب شعله‌ور سرشته بودند.

محمد کوثری از تاثیر حرکت شجاعانه فرمانده تیپ 27 بر روحیه بسیجیان می‌گوید:

بچه‌ها وقتی حاج احمد را در آن وضعیت دیدند به شدت منقلب شدند و به هیجان آمدند. دیگر نتوانستند خودشان را نگه دارند و همین انقلاب روحی باعث شد یکی دو هجوم کوبنده به طرف تانک‌های عراقی داشته باشند تا به هر ترتیب که شده نگذارند خاکریز و جاده اهواز- خرمشهر سقوط کند.

به خاطر وضع خیلی حساس خط ما در آن روز حاج احمد در اوج درگیری به چند نفر از بچه‌ها پرخاش کرد و سرشان داد کشید عکس‌العملی که شاید حتی یک فرمانده گردان هم در چنان موقعیتی از خودش نشان می‌داد. خلاصه آن برادرها مقداری ناراحت شده بودند البته همه می‌دانستیم حاجی مقصر نیست. از سر شب تا آن ساعت، فشار فوق‌العاده‌ زیادی را تحمل کرده بود خب این بود که موقع دفع پاتک عراق سر بعضی داد کشید.. اما نکته ظریف ماجرا اینجاست که به خاطر آن رقت قلب رافت و عشقی که به بچه‌های بسیجی داشت فردای همان روز خودم دیدم که آمد کنار خاکریز و جاده اهواز- خرمشهر یکی یکی آن بچه‌ها را در آغوش گرفت و روی آنها را بوسید حاج احمد به قدری منقلب شده بود که بی‌اختیار اشک می‌ریخت دست و صورت بچه‌ها را می‌بوسید و از آنها عذرخواهی می‌کرد.

اینگونه بود که در آن غروب دم روز چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 1361 امواج سهمگین پاتک پولادین ارتش تجاوزگر بعث، در برخورد با صخره‌های ستبر ایمان خارا شکاف فرزندان خاکی‌پوش ایران زمین در هم شکست و سرانجام ... خط تثبیت شد.

از دیگر رخدادهای مهم‌،‌ مجروحیت شدید سرهنگ فرض‌الله شاهین‌راد در خط مقدم نبرد بود که منجر به انتقال اضطراری این افسر بسیجی و فداکار ارتش اسلام به خارج از منطقه جهت درمان وی گردید. به دنبال این ماجرا سرهنگ مصطفی شهری عهده‌دار اداره مشترک فرماندهی قرارگاه فرعی نصر- دو شد.

فرمانده تیپ 27 محمد رسول‌الله ضمن یادکرد از این واقعه درباره همرزم شجاع خود در راس هرم مدیریتی قرارگاه فرعی نصر- دو گفته است.

تقریبا از اواخر اسفند سال گذشته بود که در منطقه جنوب با جناب سرهنگ شاهین‌راد آشنا شدیم و خداوند توفیق داد در حمله فتح- البته در یک بخش از آن منطقه با هم کار کنیم. برای این عملیات هم باز تیپ 2 لشکر 21 به صورت ادغامی با تیپ ما وارد عمل شد و عرض کنم اینجا هم مشترک عمل می‌کردیم. آنچه که هست و باید گفت این است که ما این برادر خودمان را افسری دیدیم فوق‌العاده جدی، دلسوز و باغیرت و بسیار شجاع و مومن.

در مرحله اول این عملیات سرهنگ شاهین‌راد فی‌الواقع یک رکن بود برای ما. الان هم داریم بامعاون ایشان جناب سرهنگ مصطفی شهری کار می‌کنیم که این برادر ما هم خیلی محکم دارد عمل می‌کند اما شاهین‌راد چیز دیگری است. بحمدالله مملکت ما و ارتش ما امثال شاهین‌راد‌ ها را کم ندارد. کما این که در کردستان سرگرد (شهید رسول) عبادت را داشتیم در غرب شهید شیرودی و شهید کشوری را داشتیم و در جنوب هم شاهین‌راد و شاهین‌رادها را داریم.

طی روزهای پانزدهم تا اوایل شانزدهم اردیبهشت لشکرهای زرهی 9 و 3 سپاه سوم ارتش بعث در مجموع طی چهار نوبت به مواضع دفاعی جاده اهواز- خرمشهر در حوالی ایستگاه حسینیه منطقه قرارگاه عملیاتی فتح و ایستگاه گرمدشت (منطقه قرارگاه عملیاتی نصر مشخصا نصر-دو) یورش آوردند که با رشادت نیروهای ایرانی این حملات با قدرت دفع شدند.

پس از تثبیت خط نیروهای مهندسی رزمی تیپ با نظارت مستقیم مسئول این واحد نصرت‌الله کاشانی به منظور در امان ماندن رزمندگان از تیر مستقیم تانک و آتش تیربارهای عراقی اقدام به احداث خاکریزی کردند که جاده اهواز-خرمشهر را از وسط قطع می‌کرد بلافاصله بر روی خاکریز چند سنگر کمین احداث شد تا نیروهای عراقی که کمتر از یک کیلومتر با آنها فاصله داشتند زر نظر باشند.

نیروهای واحد تدارکات تیپ هم بدون اتلاف وقت به مسئله وانت دیگ‌های غذا، کلمن‌های آب یخ، مهمات و ... دیگر مایحتاج را به پشت همین خاکریز انتقال دادند تا نیروهای کمبودی نداشته باشند.

اینک مرحله اول عملیات الی بیت‌المقدس پایان یافته بود نیروهای تقریبا به اهداف از پیش تعیین شده دسترسی پیدا کرده و در سنگرهای خود به تثبیت مواضع به دست آمده مشغول بودند. با تثبیت خط تعدادی از گردان‌ها با هدف بازسازی به عقبه منتقل شدند. از طرفی به لحاظ اینکه بعضی از گردان‌ها ضربات سختی را متحمل شده بودند تعدادی از آنها در هم ادغام گردیدند تا ضمن سازماندهی مجدد آماده انجام مراحل بعدی عملیات باشند.

پایان

انتهای پیام/ب


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 10:14 ] [ محمد جواد ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
حمایت میکنیم
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 95
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 142
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 18869
تعداد مطالب : 330
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1